-
مرور اول !
دوشنبه 17 آبانماه سال 1389 14:04
این روزها خیلی بداخلاق شدم ... میزان درس خواندنم کم شده ... اما هنوز هم دانشجوی خوب کلاس هام هستم .... با این که این روزها به وبلاگم سر نزدم و چیز تازه ای ننوشتم اما به یاد همه دوستام بودم و به همه سرزدم ...... خوب اول از درس ها بگم ... تا اینجا تقریبا همه به ۵۰ ٪ رسیده غیر از معماری کامپیوتر ! اما نیاز به مرور داره و...
-
اضطراب!
یکشنبه 2 آبانماه سال 1389 12:48
گاهی دچار اضطراب میشم و احساس می کنم قلبم داره تو دهنم میزنه !!!! چرا نمی دونم ! این روزها میزان خوابم خیلی کم شده (نسبت به قبل)... با همه این ها هنوز تو مدیریت کردن درس خواندنم مشکل دارم ! اما همچنان پابرجا و امیدوار ادامه میدم !!!! اوضاع درسی ام بد نیست هر چند هنوز هیچ آزمون آزمایش ای شرکت نکردم اما میدونم...
-
برنامه من !
چهارشنبه 28 مهرماه سال 1389 09:14
قرار بود امروز برنامه درسی و روند درس خواندنم رو اینجا بنویسم ... راستش به خاطر سر کار رفتن فرصت هام خیلی کم هست برای مطالعه ... و برای ارشد کامپیوتر گرایش هوش باید۱۲+۱ ( ۱۳) درس بخوانم !!!! به نظر خودم روش آهسته و پیوسته بهتره ... در واقع هم لذت میبری از درس خواندن و هم فشار کمتری هست ... البته نه وقتی که سر کار...
-
فردا!
سهشنبه 27 مهرماه سال 1389 23:13
یکی شاکی شده چرا برنامه درسی ات رو نذاشتی !!! فردا حتما میذارم قول ....
-
پدر
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 13:46
امروز 18 ام مهرماه است . سال 1382 یعنی 7 سال پیش چنین روزی دقیقا توی همین لحظه ها پدر نازنینم برای همیشه رفت ! سال سوم دانشگاه بودم ! به عشق پدر درس خوندم برای این که هر وقت درس می خوندم اشتیاق و افتخار رو تو چشماش می دیدم ... هر بار که همکار هاش و می دیدم از پدر می پرسیدن این خانم مهندس اتِ ؟ پدر هم با افتخار می گفت...
-
توهین !
یکشنبه 18 مهرماه سال 1389 13:26
گاهی میشه که یکی میاد اینجا و هر چی دلش میخواد به من میگه ! آخریش برای پست قبلی ام بود که رسما به بنده گفتن دزد !!!!چرا ؟؟؟ میگم چرا ؟ چون تو زندگی ام به من یاد داده بودن باید درس بخونم تا بتونم پیشرفت کنم !!! من هم خوندم نه فقط برای پیشرفت یه دلیل بزرگ داشت که تو پست بعدی میگم ! درس خوندم وبا رتبه خیلی خوب یکی از...
-
کلاس کنکور !!!!
شنبه 17 مهرماه سال 1389 12:16
باورم نمیشه این منم که دارم میرم کلاس برای کنکور !!! اولین باره اما تجربه جالبی هست به خصوص این که میبینی با این که این همه از درس های دانشگاه فاصله داری اما اونقدر بعضی درس ها ملکه ذهنت شده که میشی شاگرد زرنگ کلاس !!!! در حدی که یکی از استادهای اونجا گفت تو با من قبلا درس داشتی واسه همیندرس من رو بلدی !!!! حالا...
-
کمک!!!
سهشنبه 13 مهرماه سال 1389 20:13
یکی کاش بود که درس خواندن من رو کنترل می کرد ... یعنی هر روز از من می پرسید درس های امروزت رو خواندی یا نه !!!! تست هات رو زدی یا نه ؟ تونستی با برنامه ات جلو بری یا نه ؟ بعد هم کمکم می کرد که چک کنم کجا از برنامه ام عقب افتادم ...شدم مثل بچه ها که از زیر کار در میره !!!
-
به افتخار تکنولوژی!!!!
چهارشنبه 7 مهرماه سال 1389 13:57
واقعا این تکنولوژی چقدر به درد میخوره ! امروز فلش کارتهایی که موقع خواندن درس هام درست کرده بودم به صورت دیجیتالی در آوردم تا با استفاده از این نرمافزار لایتنر سر کار بخونم !!!!! فقط یه کم تایپ و اضافه کردنشون سخته که نتیجه اش به سختی اش می ارزه !!!!!!!!!! برای من یه صرفه جویی در وقت در حد کهکشان هست ! آخه اینجا...
-
تکنولوژی برای کمک به من !
سهشنبه 6 مهرماه سال 1389 11:21
امروز حسابی حس و حال درس خواندن دارم !!! چرا ؟ نمی دونم ... راستش یه نرمافزار خریدم که جعبه لایتنر رو شبیه سازی می کنه یعنی فلش کارتهای دیجیتالی رو خودش مدیریت می کنه ! فعلا برای خواندن زبان ازش استفاده میکنم ! آخه توی این نرمافزار بانکهای اطلاعاتی مربوط به یکسری از کتابهای آموزشی زبان معروف مانند ۵۰۴ لغت یا...
-
قدرشناسی !!!
یکشنبه 4 مهرماه سال 1389 13:28
گاهی اوقات قدر چیزهایی که داریم رو اصلا نمی دونیم .... وقتی از دستشون میدیم حالا در به در دنبالش می ردیم و چشممون همش دنبالش هست .......... این مساله درباره آدم ها هم صادق هست ... قدر همراهی خیلی از عزیزانمون رو نمی دونیم و اما بعد که تنها شدیم تازه ..............
-
اول مهر ماه
شنبه 3 مهرماه سال 1389 08:27
اول مهر ماه رسید ......... دیشب رفته بودم شهرکتاب ... شهر کتاب جایی که اگه دلم گرفته ،اگه خسته ام ، اگه خوشحالم و.... خلاصه اگه یکی گمم کرد میتونه اونجا پیدام کنه چون بهم آرامش میده .... دیشب خیلی شلوغ بود یه عالم بچه مدرسه ای از هر سنی داشتن لوازم تحریر می خریدن ... دو تا دختر خانم به نظر محصل سالهای اول دبیرستان با...
-
دوست گمشده من
جمعه 2 مهرماه سال 1389 14:00
از دوران دبیرستان یه دوستی داشتم به اسم بهناز ... یه دوست صاف وساده و یکرنگ ... یه دل دریایی داشت که همیشه بدی هایم رو می بخشید .... تا بعد از فارغ التحصیلی هم با هم ارتباط داشتیم تا اینکه من به خاطرقبولی تو ازمون استخدام آمدم تهران و دیگه ازش خبری نداشتم ... (ازدواج کرده بود و خونه اش تلفن نداشت و موبایل هم نداشت نه...
-
خواب
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 23:41
جدیدا خیلی بی موقع می خوابم می دونم خوب نیست اما .... برنامه جدیدم تنظیم ساعت خواب و بیداری ام هست ...
-
بهترین همسر دنیا
یکشنبه 28 شهریورماه سال 1389 20:54
طفلک همسری کلی برای این که من بتونم راحت تر درس بخونم کمکم می کنه ! از کارهای خونه گرفته تا پختن غذا و ... احساس می کنم مثل یه کوه پشتم ایستاده تا اگه خسته شدم بدون ترس از افتادن بهش تکیه کنم .... امیدوارم شرمنده زحمت هاش نشم ....
-
چرا؟
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 10:05
دیروز داشتم نظرات دوستانم رو توی یکی از وبلاگ های مربوط به آزمون ارشد می خواندم چند تا از دوستانم از من پرسیدن چرا انصراف ؟ چرا هوش ؟ .... می خوام بگم هر چند قبلا هم گفته بودم ... چرا انصراف ؟ و چرا دانشگاه آزاد نه ؟ اول که می خوای ارشد بخوانی با چه هدفی هست ؟ 1- اگه درس نخوانی از خودت راضی نمی شی ؟ 2- اگه نخوانی می...
-
زندگی
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 23:09
کاش می شد سرنوشت از سر نوشت .....
-
دلشوره !
چهارشنبه 24 شهریورماه سال 1389 15:44
یکمی دلشوره دارم ... دلم می خواد یه چیزی باشه که برای من یه نیرو محرکه قوی باشه برای رسیدن به رویا هام .... درباره آزمون ارشد وقتی وبلاگ بچه ها رو می بینم واقعا دلشوره می گیرم انگاری تو دلم رخت می شورن !!!! گاهی دلم می خواد کاش یکی بود که با هم درس می خواندیم ... شاید اینجوری بعد از ۲ ساعت درس خواند مثل فنر از جام نمی...
-
وزن جدید من !!!
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 15:15
من هفته پیش شنبه رژیم غذایی ام رو برای لاغر شدن بطور جدی شروع کردم !!!! دو روز پیش یعنی شنبه صبح خودم رو وزن کردم !!!!!!!! وزن قبلی : 62 وزن جدیدم : 59.9 !!!! نگید خوب بگو 60 ، 100 گرم که ارزش این حرف ها رو نداره !!! اما باور کنید همین که این 100 گرم از رده 60 بودن منو وارد رده 50 بودن می کنه خیلی حس خوبیه به آدم...
-
ناظر کیفی ؟؟؟؟!!!!
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 15:04
یه روزی بعد از پایان سریال تلویزیون خواهرم خیلی جدی پرسد این آقای « ناظر کییفی» کیه که تو همه سریال ها هست ؟؟؟؟
-
تنبلی!!!!!!!!
دوشنبه 22 شهریورماه سال 1389 10:12
هنوز نتونستم یه برنامه منظم داشته باشم ! فرصت زیادی نمونده و من می دونم که خیلی ها هستن که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شدن و یا قرار بشن و هیچ کاری غیر از درس خواندن ندارن ! اما من هم رویای خودم رو دارم و می خوام همه تلاشم رو برای رسیدن به رویا ام کنم !!!! دیروز اصلا درس نخواندم ! .... چرا؟ .... تنبلی!!!!! اما همین...
-
تیک تاک ...
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 17:53
زمان می گذره و من فکر می کنم که چقدر کار انجام نشده دارم ... گاهی هم به این فکر می کنم که اگه وقت رفتن برسه اونوقت با وجود این همه کار انجام نشده چه احساسی خواهم داشت... به زودی یه لیست از رویاهام و کارهایی که می خوام انجام بدم تهیه میکنم ...... بین من و روزگار فقط یک برنده هست و اون هم منم .... این و بارها بهش ثابت...
-
درس درس درس ...
یکشنبه 21 شهریورماه سال 1389 09:26
شروع کردم به درس خوندم اما به شکل لاکپشتی !!!!! اما هنوز امیدوارم ! 154 روز فرصت دارم و می خوام که از این فرصت استفاده کنم .... یه چیزی که خیلی امیدوارم می کنه اینه که وقتی درس ها رو می خوانم هنوز یادم هست و برام اسون هستن !!!!
-
برنامه ریزی
سهشنبه 16 شهریورماه سال 1389 11:52
سلام این روزها فعال شدم ! دیروز با همسر نازنینم رفتیم انقلاب و دوباره (بعد از ۳ سال ) من برای خرید کتاب های آمادگی آزمون کارشناسی ارشد کلی پول دادم !!!! تصمیم گرفتم برنامه درس خوندنم و روند پیشرفت درسی ام رو اینجا بنویسم ! دیدنش به خودم هم انگیزه بیشتر میده ! چند تا نکته هست که شاید بین من و بقیه کنکوری های ارشد 90...
-
زندگی پیچیده !
یکشنبه 14 شهریورماه سال 1389 11:42
این روزها آقای همسر خیلی تحویلم میگیره ! چرا نمی دونم .... با این که فکر می کردم به خاطر این که با پدر و مادرش بحث کردم احتمالا باید از دست من ناراحت باشه ! هر چند این بحث درباره خود همسری بود و من بدون اینکه کوچکترین بی احترامی ای کنم کاملا منطقی جواب دادم هرچند برای اونا فقط منطق خودشون درست هست و همیشه اون ها...
-
ماجرای فرش من !
شنبه 13 شهریورماه سال 1389 11:39
دیشب از شمال برگشتیم ! از اونجایی موقع خرید جهیزیه خون مامان خانمی رو توی شیشه کردم و پاهای خودم رو تو یه کفش که من فرش فانتزی میخوام ! مامان خانمی هم برام خرید !! (البته ارزون تر از فرش واقعیه !) اما بعد از گذشت ۲ سال که فرستادمش شسته بشه وقتی برگشت فهمیدم که دو سال قبل چه .... ! نمی دونم کی به این خارجی ها گفته شما...
-
شروع !
سهشنبه 9 شهریورماه سال 1389 12:02
دیروز برای کلاس های آمادگی ارشد ثبت نام کردم .... به دو دلیل شرکت توی این کلاس ها رو ضروری می دونم اول این که از زمان فارغالتحصیلی دوره کارشناسی من تا الان 5 سال گذشته و من توی این مدت درگیر درس های کارشناسی ارشد بودم ... دوم این که با توجه به این که سر کار میرم حضور سر کلاس ها برای من به عنوان وقت مفید درس خوندن...
-
بی حوصلگی
دوشنبه 8 شهریورماه سال 1389 10:15
دو روز هست که بی حوصله ام .......... سیستم خواب و بیداری ام به هم ریخته ...
-
تعویق امتحان IELTS
شنبه 6 شهریورماه سال 1389 08:52
قرار بود برای اول ابان تو امتحان IELTS شرکت کنم !!! اما با توجه به اینکه آزمون کارشناسی ارشد اوایل اسفندماه برگزار میشه و من با وجود رقابت شدید فرصت زیادی ندارم و احتمال داره هر دو تا رو خراب کنم ! ترجیح می دم اولویت هاشون رو عوض کنم و با وجود اینکه هر روز یه زمانی رو به زبان اختصاص می دم اما بیشترین انرژی ام رو بذارم...
-
غیر منصفانه
جمعه 5 شهریورماه سال 1389 19:53
دیروز رفتم بانک ! بالاخره موفق شدم و شانس آوردم چون مسوول باجه گفت که اگه نمی آمدی احتمالا کارتت هفته دیگه باطل می شد.... صبح که حاضر می شدم آقای همسر گفت می خوای باهات بیام ... منم از خدا خواسته قبول کردم.... یادتونه تو پست قبلی شاکی بودم که چرا همراهم نمیاد حالا واقعا شرمنده ام ... پ.ن :آقای همسر تا ظهر بدون اینکه...