روزهای تنهایی

این هم یه جور دفتر خاطرات اما از نوع دیجیتالی ؟!

روزهای تنهایی

این هم یه جور دفتر خاطرات اما از نوع دیجیتالی ؟!

زندگی پیچیده !

این روزها آقای همسر خیلی تحویلم می‌گیره ! چرا نمی دونم .... با این که فکر می کردم به خاطر این که با پدر و مادرش بحث کردم احتمالا باید از دست من ناراحت باشه !‌ هر چند این بحث درباره خود همسری بود و من بدون اینکه کوچکترین بی احترامی ای کنم کاملا منطقی جواب دادم هرچند برای اونا فقط منطق خودشون درست هست و همیشه اون ها هستند که درست می گویند !! خلاصه این که فعلا عروس بده هستم چون زیر بار حرف زور نمی رم و نمی تونم در مقابل حرفی بر خلاف منطق خودم ساکت باشم و یا بدتر بگم حق با شماست !‌ بدترین قسمت ماجرا این هست که این ماجرا هر چند ماه یک بار تکرار می شد و من همیشه با این تصور که به هر حال پدر و مادر همسری نگرانش هستن و از خیرخواهی اونهاست که این رفتار رو دارن یه جورایی راضی نگهشون می داشتم اما این بار دیگه پایانم ظرفیت من بود ! آخه وقتی بعد از 5 سال می فهمی که ادم هایی که همیشه سعی داشتی با هاشون جوری رفتار کنی که انگار پدر و مادر خودت هستن اصلا تو رو به عنوان عضوی از خانواده قبول ندارن و به نظر اون ها فقط یه پرستار یا کلفت هستی که باید پسرشون و تر و خشک کنی  و با وجود این که بیرون از خونه کار می کنی باید همه کارهای خونه رو هم خودت انجام بدی و ... وقتی هم با منطق باهاشون حرف می زنی می گن فکر تو غلطه !!!!!   و یا اینکه یه جوری بهت بگن که تو برای ارث ومیراث ما نقشه کشیدی اما ... بدتر از همه این ها این که به مامان خانمی زنگ زدن و گفتن که  برای من آینده و زندگی آقای همسر اهمیتی نداره و من فقط به فکر کارهای خودم هستم و با خدم اینجوری فکر می کنم  که هر وقت هم دلم خواست طلاق می گیرم !!!!!!  

شما بگید حق ندارم فکر کنم که ارتباط داشتن با کسانی که برای من احترام و ارزشی قائل نیستن لزومی نداره !!!؟؟؟؟

نکته جالب اینجا است که  همسری نه تنها به نظر از دستم ناراحت نیست بلکه یه جورایی برای این که من ناراحت نشم از هر گونه برخورد خانوادش با من و یا بالعکس جلوگیری می کنه ! حتی این بار که رفتم شمال وقتی گفتم من خونه پدر و مادرت نمی آم قبول کرد ! شاید برای اینه که به من حق میده !!!  

راستش این ماجرا برام چیزهای خوبی به همراه داشت :  

1- همسری برای حرف ها منطقی من احترام قائله و همیشه پشتیبان منه !  

2- احساس می کنم حال روحی ام خیلی خوبه ! توی این 5 سال با هر زنگ تلفن یا دیدار بخصوص اگه این دیدار در تنهایی بود دچار استرس و اضطراب می شدم برای این که فکر می کردم نکنه بخوان دوباره به من یا همسری گیر بدهند!!!!  

 

نظرات 1 + ارسال نظر
هاله شنبه 20 شهریور‌ماه سال 1389 ساعت 12:21 ق.ظ http://chekhabara.blogsky.com

خواستن توانستنه مطمئن باش که میتونی اگه بخوای راستی بابت لینک ممنون :*

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد