روزهای تنهایی

این هم یه جور دفتر خاطرات اما از نوع دیجیتالی ؟!

روزهای تنهایی

این هم یه جور دفتر خاطرات اما از نوع دیجیتالی ؟!

سرنوشت !!!

شاید باید باور کنم که روزگار از من قوی تره و من در مقابلش شکست خوردم .... ولی نه هنوز ایستاده ام.... 

کاش می شد سرنوشت از سر نوشت .....

آرام باش

آرام باش  

حوصله کن  

آب های زودگذر  

هیچ فصلی را نخواهند دید....

تردید؟؟؟ خستگی ... روزمرگی...

مدتی هست که فکر میکنم چی دوست دارم ؟ دلم می خواد چه کاری انجام بدم ؟ از چه کاری لذت می برم ؟ اگه مشکلی در خصوص میزان درامد نبود اونوقت چی کار می کردم ؟اصلا دلم می خواد کار کنم ....   

دلم می خواد درس بخونم ... منظم وبرنامه ریزی شده !  اما ...  

به شدت دچار روزمرگی ام ...  

حتی تو زندگی مشترکمون هم یه جورایی دست و پا میزنم  ...با این که همسری خیلی خوبه  اما اگه با این وضع من اگه یه روز خسته بشه و حتی دلش یه ادم جدید رو تو زندگیش بخواد بهش حق میدم ....

این روزها به شدت تنبل شدم شایدم سردرگمم ... نمی تونم زندگیم رو مدیریت کنم ... شاید بهتر باشه به زودی به یه مشاور مراجعه کنم ...  

دچار سکونم ... میدونم جوونی عمر زیادی نداره اما ... بازهم داره وقتم میره ...

دفتر...

نمی دونم چرا اینقدراز دفتر و جمع کردن دفتر خوشم میاد یعنی مریضم ؟؟؟؟ 

خواب یا دلتنگی ؟!

نمی دونم چرا این روزها کم می  خوابم ... شبها خوابم نمی  بره ! شاید دلم برای لالایی مادر تنگ شده ... آخرین باری که مادر رو دیدم 31 خرداد بود ... 10 روز دیگه میشه 2 ماه !!! دلم تنگ شده براش ... شاید بچه های من هم با من همین کار رو کنن ...  

پ.ن : هنوز بچه ندارم اما دلم می خواد یه خانواده شلوغ داشته باشم مثلا 4 تا بچه !!!!