روزهای تنهایی

این هم یه جور دفتر خاطرات اما از نوع دیجیتالی ؟!

روزهای تنهایی

این هم یه جور دفتر خاطرات اما از نوع دیجیتالی ؟!

مرور اول !

این روزها خیلی بداخلاق شدم ... میزان درس خواندنم کم شده ... اما هنوز هم دانشجوی خوب کلاس هام هستم .... 

با این که این روزها به وبلاگم سر نزدم و چیز تازه ای ننوشتم اما به یاد همه دوستام بودم و به همه سرزدم ...... 

خوب اول از درس ها بگم ...  

تا اینجا تقریبا همه به ۵۰ ٪ رسیده غیر از معماری کامپیوتر !  اما نیاز به مرور داره و من هنوز برای مرور قسمت های خونده برنامه ریزی نکردم اما میدونم اگه هر چه سریعتر این کار رو نکنم زحمت هام هدر میره !!!  

پس میگم مرحله بعدی برنامه ریزی برای این ۵۰٪ خونده شده است .... 

فاکتور هایی که باید برای این برنامه ریزی مشخص بشه :  

۱- مدت زمان کلی برای مرور ۵۰٪ همه درس ها !  

۲- مدت زمان لازم برای مرور هر درس !!!  

  

برنامه ریزی اصلی !! با توجه به این فاکتورها ..  

البته یه نکته ای هم که باید در نظر داشته باشم  این هست که توی این فاصله یک سری دیگه از درس ها هم با توجه به کلاس ها خونده میشه ...  

 

باید بررسی کنم که چه جوری می تونم مدیریتش کنم ...  

بعد از این که برنامه ریزی کردم حتما میام اینجا و برنامه رو میذارم ....

اضطراب!

گاهی دچار اضطراب میشم و احساس می کنم قلبم داره تو دهنم میزنه  !!!! چرا نمی دونم ! این روزها میزان خوابم خیلی کم شده (نسبت به قبل)‌... با همه این ها هنوز تو مدیریت کردن درس خواندنم مشکل دارم !‌  

اما همچنان پابرجا و امیدوار ادامه میدم !‌!!!‌ 

اوضاع درسی ام بد نیست هر چند هنوز هیچ آزمون آزمایش ای شرکت نکردم اما میدونم پتانسیل لازم برای قبولی را دارم ........

برنامه من !

قرار بود امروز برنامه درسی و روند درس خواندنم رو اینجا بنویسم ...  

راستش به خاطر سر کار رفتن فرصت هام خیلی کم هست برای مطالعه ... و برای ارشد کامپیوتر گرایش هوش باید۱۲+۱ ( ۱۳)  درس بخوانم !!!!  

به نظر خودم روش آهسته و پیوسته بهتره ... در واقع هم لذت می‌بری از درس خواندن و هم فشار کمتری هست ...  البته نه وقتی که سر کار میری و هر روز ۸ ساعت باید کار کنی و تازه بعدش باید درس بخوانی اما نمیذارم این مساله مانع درس خواندنم بشه و یا روحیه‌ام رو ضعیف کنه .... 

این روزها با این که تعطیلات ندارم و حتی بعد از کار استراحت هم نمی‌کنم اما روحیه‌ام خیلی بهتر شده  و انرژی ام هم بیشتره .....

تا امروز تقریبا از همه درس ها غیر از  درس «معماری کامپیوتر»  ۲۵٪ خواندم ... 

درسمیزان مطالعه شده
زبان تخصصی۲۰٪
ریاضی مهندسی۲۵٪
آمار و احتمال مهندسی۲۵ ٪
ساختمان گسسته ۵۰٪
محاسبات عددی۲۵٪
مدار منطقی۲۵٪
معماری کامپیوتر۰
ساختمان داده‌ها ۲۰٪
نظریه زبان و ماشین۲۵٪
سیستم عامل ۲۵٪
هوش مصنوعی۲۰٪
طراحی الگوریتم ۲۰٪
مدار الکتریکی۲۵٪

 

میدونم که هنوز خیلی مونده اما دارم سعی می‌کنم درس خواندنم رو مدیریت کنم ...  

فردا!

یکی شاکی شده چرا برنامه درسی ات رو نذاشتی !!! فردا حتما میذارم قول ....

پدر

امروز 18 ام مهرماه است . سال 1382 یعنی 7 سال پیش چنین روزی دقیقا توی همین لحظه ها پدر نازنینم برای همیشه رفت !‌  

سال سوم دانشگاه بودم !  

به عشق پدر درس خوندم برای این که هر وقت درس می خوندم اشتیاق و افتخار رو تو چشماش می دیدم ... هر بار که همکار هاش و می دیدم از پدر می پرسیدن این خانم مهندس اتِ ؟ پدر هم با افتخار می گفت آره !!! ( آخه پدر یه خانم دکتر هم داشت ! خواهرم یک سال قبل از فوت پدر پزشکی قبول شد ! ) ....   

 تازه دانشگاه ها شروع شده بود و من هم از اول مهر رفته بودم دانشگاه به خاطر خوابگاه و ... نمی دونم یا در واقع اون موقع نمی دونستم که چه بلایی سرم اومده که به شدت دلتنگ و بی‌قرار خونه بودم .... 2 هفته بعد از مهر به مامانم زنگ زدم و گفتم من دلم گرفته می‌خوام بیام خونه مامانم هم شاکی که تو که تازه رفتی برای چی می‌خوای برگردی مردم چی میگن !!! اون موقع با آقای همسر دوست بودم البته خانواده های هر دو تامون می‌دونستن !  واسه همین مامانم شاکی بود و فکر می کرد من دلتنگ اونم !  

بعد از دو -سه روز اصرار من یه عصر مامان خانمی زنگ زد و گفت پدرت میگه چرا بچه رو اذیت می کنی اگه دلش می‌خواد بیاد بگو بیاد !‌ منم از خدا خواسته همون موقع وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم !  

صبح زود که رسیدم خونه پدر بیدار بود و منتظر ! ساعت 5:30 روز پنجشنبه بود .  

کلی اون روز خوش گذروندیم با خواهر ها !  

صبح جمعه پدر اومد تو اتاقم و با خنده گفت تو قرار بود برای من کیف پول چرم بخری من هم که اونقدر بی تاب برگشتن خونه بودم پاک یادم رفته بود بهش گفتم یادم رفت ببخشید دفعه بعد حتما می‌خرم غافل از این که دفعه بعدی وجود نداره ....  

ظهر جمعه موقع ناهار رفتم تو اتاق پدر . پدر نارسایی قلبی داشت و گاهی خسته می شد و می خوابید . رو تختش دراز کشیده بود برای ناهار صداش زدم  گفت الان میل به غذا نداره و می‌خواد استراحت کنه ... اخرین باری بود که صدای پدر رو می شنیدم .... 

وسط ناهار بودیم که حالش بهم خورد و تا رسیدن آمبولانس آقای همسر اومد ( اونم دکتره !) اما فایده ای نداشت وقت رفتن پدر همون روز و همون لحظه بود ...  

تازه فهمیده بودم که بی‌تابی و بی‌قراری من به خاطر چشم انتظاری پدر بود و عجله اش برای رفتن ....  

باورم نمیشه 7 سال گذشت ....  

هنوز هم قلبم می‌گیره ....  

دلم خیلی براش تنگ شده خیلی ... حسرت بوسه زدن به دستاش به دلم موند !

 

پ.ن : تو خونه ما از اول بهمون گفته بودن ما پول نداریم که شما برین دانشگاه آزاد ( اون موقع غیرانتفاعی اصولا یکی - دو تا بود )‌ درس بخونین سراسری قبول بشید یا هیچی !!!

توهین !

گاهی میشه که یکی میاد اینجا و هر چی دلش می‌خواد به من میگه ! آخریش برای پست قبلی ام بود که رسما به بنده گفتن دزد !!!!‌چرا ؟؟؟  

میگم چرا ؟  

چون تو زندگی ام به من یاد داده بودن باید درس بخونم تا بتونم پیشرفت کنم !!! من هم خوندم نه فقط برای پیشرفت یه دلیل بزرگ داشت که تو پست بعدی میگم !  

 درس خوندم وبا رتبه خیلی خوب یکی از دانشگاه سرسری مادر کشور قبول شدم ! بعد از فارغ‌التحصیلی 2 جا برای کار امتحان دادم برای هر دو هم رتبه 1 رو آوردم !!!‌ توی زندگی ام نه از خانواده شاهد بودم نه ایثارگر و نه جانباز و.. هیچ جایی هم پارتی نداشتم غیر از خدا بقول مادرم ! همیشه وقتی برامون دعا می کنه میگه خدایا بچه های من پارتی ندارن تو پارتی شون باش !!! مادره دیگه !  

 اولین جایی که امتحان دادم به دلیل تبعیض جنسیتی و این که من خانم بودم قبولم نکردن ! و جای دوم تنها به دلیل تخصص و رزومه کاری ام و بدون توجه به هیچ چیز دیگه‌ای قبول ام کردن !!!!!  

حالا یه بی انصافی میگه سهمیه داشتم و یا بدتر از اون میلیونی پول میگیرم و می دزدم !!!   

کاش بدون آگاهی به کسی تهمت نزنیم !  

 

پ.ن : من اگه از دانشگاه های پولی !چیزی میگم به خاطر تجربیاتم (چه در زمینه تحصیل و چه تدریس ) هست . من هم میدونم هستن کسانی که توی این دانشگاه ها درس خوندنو خیلی هم در کارشون متخصص هستن  اما تعداد این افراد خیلی کم اند ! نسبی باید در نظر گرفت .

 .  

پ.ن : این عقاید شخصی من هست شاید هم به دلیل نحوه برخورد تو خانواده با این دسته دانشگاه ها ست .  

 

پ.ن: یک ترم هم توی یکی از همین شاخه های دانشگاه آزاد درس می‌دادم  که بعد از ازدواج و تغییر محل زندگی و استخدام دیگه نرفتم !  

 

پ.ن : کاش این آقایی که توهین می کنه هم بخونه ! بعد به من نگه دزد !

کلاس کنکور !!!!

باورم نمیشه این منم که دارم میرم کلاس برای کنکور !!! اولین باره اما تجربه جالبی هست به خصوص این که می‌بینی با این که این همه از درس های دانشگاه فاصله داری اما اونقدر بعضی درس ها ملکه ذهنت شده که میشی شاگرد زرنگ کلاس !!!!‌ در حدی که یکی از استادهای اونجا گفت تو با من قبلا درس داشتی واسه همیندرس من رو بلدی !!!! حالا مگه میشه اون وسط بگی که این اولین بار که تو زندگیت از این کلاس ها میری و تازه حداقل تو 3 سال اخیر تو وادی ارشد نفس می کشیدی (پولی آزاد اس...)‌!  

اما بعضی کلاس ها آدم رو یکمی دپسرده می کنه !!! مثلا تو یه کلاسی استاد  از همه پرسید از کدوم دانشگاه اومدی !!!! اونوقت بود که فهمیدم من تنها کسی بودم تو اون کلاس تونستم تو کنکور سراسری موفق بشم و از دانشگاه سراسری فارغ‌التحصیل !!!‌ دیگه خوبشون دانشگاه آزادی بودن !!! غیرانتفاعی و موسسه نمی دونم چی چی  که بماند .. البته قصد توهین ندارم فقط برای من یه کم عجیب و نامانوس بود!  و فهمیدم رقیب های من اصلا اونجا نیستن و احتمالا همه تو خونه هاشون دارن درس می خونن !!!! دست راستشون روی سر بنده !   

با همه این ها به نظرم برای من با این همه فاصله از دوره کارشناسی، کلاس لازم بود . فعلا فقط به خودم فکر می‌کنم  و این که می‌خوام بخوانم !!!!  

برای خیلی ها هنوز امید آزاد وجود داره اما برای من اصلا فکرش هم یک لحظه به ذهنم خطور نمی کنه .....  

امیدوارم بتونم با یه زمانبندی درست و یه کم تلاش بیشتر موفق بشم !

کمک!!!

یکی کاش بود که درس خواندن من رو کنترل می کرد ... یعنی هر روز از من می پرسید درس های امروزت رو خواندی یا نه !!!! تست هات رو زدی یا نه ؟ تونستی با برنامه ات جلو بری یا نه ؟ بعد هم کمکم می کرد که چک  کنم کجا از برنامه ام عقب افتادم ...شدم مثل بچه ها که از زیر کار در میره !!!

به افتخار تکنولوژی!!!!

واقعا این تکنولوژی چقدر به درد می‌خوره ! امروز فلش کارتهایی که موقع خواندن درس هام درست کرده بودم به صورت دیجیتالی در آوردم تا با استفاده از این نرم‌افزار لایتنر سر کار بخونم !!!!! فقط یه کم تایپ و اضافه کردنشون سخته که نتیجه اش به سختی اش می ارزه !!!!!!!!!! برای من یه صرفه جویی در وقت در حد کهکشان هست ! آخه اینجا (سرکارم ) هیچکس نمی دونه که من برای شرکت در آزمون ارشد درس می خونم و اینطوری احتمالا تا آخرش نخواهند فهمید !!!! چون من مجبور نیستم هیچ کتاب و جزوه ای رو بیارم سر کارم ....

تکنولوژی برای کمک به من !

امروز حسابی حس و حال درس خواندن دارم !!!‌ چرا ؟ نمی دونم ...  

راستش یه نرم‌افزار خریدم که جعبه لایتنر رو شبیه سازی می کنه یعنی فلش کارتهای دیجیتالی رو خودش مدیریت می کنه !   

فعلا برای خواندن زبان ازش استفاده می‌کنم ! آخه توی این نرم‌افزار بانک‌های اطلاعاتی مربوط به یک‌سری از کتاب‌های آموزشی زبان معروف مانند ۵۰۴ لغت یا لغات ضروری برای تافل و ... هست . در ضمن خاصیتی که این نرم‌افزار داره این هست که روی یک کامپیوتر می‌تونه  کاربرهای مستقل بسازه و فلش‌کارت‌های مربوط به همون کاربر رو مدیریت کنه ....  

 

یه خاصیت خوب دیگه اش که برای من بخصوص خیلی خوبه امکان ایجاد بانک اطلاعاتی از فلش‌کارت‌های خاص خودت روی آن هست !!!! این برای من که مجبورم ۸ ساعت سر کار باشم خیلی خوبه چون می‌تونم از این ۸ ساعتم استفاده بهینه کنم و فلش‌کارت های دیجیتالی که ساختم رو مرور کنم بدون این که کسی بفهمه من دارم درس می‌خوانم .....  

 

پ.ن: نکته ای که هست تا الان حدود ۱۵۰ تا فلش کارت کاغذی دارم که باید به دیجیتالی تبدیلش کنم !!!! امیدوارم خیلی زمان‌بر نباشه ....  

قدرشناسی !!!

گاهی اوقات قدر چیزهایی که داریم رو اصلا نمی دونیم .... وقتی از دستشون می‌دیم حالا در به در دنبالش می ردیم و چشممون همش دنبالش هست ..........  

 این مساله درباره آدم ها هم صادق هست ... قدر همراهی خیلی از عزیزانمون رو نمی دونیم و اما بعد که تنها شدیم تازه ..............  

 

اول مهر ماه

 اول مهر ماه رسید .........  

دیشب رفته بودم شهرکتاب ... شهر کتاب جایی که اگه دلم گرفته ،‌اگه خسته ام ، اگه خوشحالم و.... خلاصه اگه یکی گمم کرد میتونه اونجا پیدام کنه چون بهم آرامش میده ....  

دیشب خیلی شلوغ بود یه عالم بچه مدرسه ای از هر سنی داشتن لوازم تحریر می خریدن ... دو تا دختر خانم به نظر محصل سالهای اول دبیرستان با پدر و مادرشون اومده بوودن خرید طفلک پدر که کنار دفتر ها ایستاده بود تا دختر ها دفتراشون رو انتخاب کنن و بذارن تو بغل پدر !!!! مثل سبد کالا !!!!!!!!  

حالا مگه کوتاه میان یه عالمه دفتر خریدن هر کدومشون دلم واسه باباهه سوخت خیلی سنگین بودن ... حسابی شلوغ بود هر کس دنبال یه چیزی بود یکی مداد ،‌یکی خودکار ، یکی خط کش و ....  

تماشا کردن این همه هیجان برای روز اول مدرسه هم خیلی جالب بود ........

دوست گمشده من

از دوران دبیرستان یه دوستی داشتم به اسم بهناز ... یه دوست صاف وساده و یکرنگ ... یه دل دریایی داشت که همیشه بدی هایم رو می بخشید .... تا بعد از فارغ التحصیلی هم  با هم ارتباط داشتیم تا اینکه من به خاطرقبولی تو ازمون استخدام آمدم تهران  و دیگه ازش خبری نداشتم ... (ازدواج کرده بود و خونه اش تلفن نداشت و موبایل هم نداشت نه خودش نه شوهرش) تا اینکه چند ماه بعد شنیدم که برادرش که تنها پسر خانواده بود فوت کرده و از فتش هم خیلی گذشته دیگه روم نشد برم خونه مادرش ...... بعد ازیه مدت هم که به شماره ای که از خونه مادرش  داشتم زنگ  زدم تلفن قطع بود ....  

از اون روزها ۳ سال گذشته  و من دلتنگ این دوست قدیمی ام.... دوستی که حتی تی جشن عروسیم نتونستم دعوتش کنم.....  

 امیدوارم روزی ببینمش .... و امیدوارم به خاطر اینکه توی اون روزهای سخت کنارش نبودم من رو ببخشه ..........

خواب

جدیدا خیلی بی موقع می خوابم می دونم خوب نیست اما ....  

برنامه جدیدم تنظیم ساعت خواب و بیداری ام هست ...

بهترین همسر دنیا

طفلک همسری کلی برای این که من بتونم راحت تر درس بخونم کمکم می کنه ! از کارهای خونه گرفته تا پختن غذا و ... احساس می کنم مثل یه کوه پشتم ایستاده تا اگه خسته شدم بدون ترس از افتادن بهش تکیه کنم .... 

امیدوارم شرمنده زحمت هاش نشم ....