روزهای تنهایی

این هم یه جور دفتر خاطرات اما از نوع دیجیتالی ؟!

روزهای تنهایی

این هم یه جور دفتر خاطرات اما از نوع دیجیتالی ؟!

چرا؟

دیروز داشتم نظرات دوستانم رو توی یکی از وبلاگ های مربوط به آزمون ارشد می خواندم چند تا از دوستانم از من پرسیدن چرا انصراف ؟ چرا هوش ؟ ....  

می خوام بگم هر چند قبلا هم گفته بودم ...  

چرا انصراف ؟ و چرا دانشگاه آزاد نه ؟‌ 

اول که می خوای ارشد بخوانی با چه هدفی هست ؟ 1- اگه درس نخوانی از خودت راضی نمی شی ؟ 2- اگه نخوانی می گن این روزهات لیسانس فایده نداره ؟‌(البته گاهی با ادبیات های کمی تا قسمتی ناخوشایندتر) 3- می خوای باعث افتخار خانواده بشی ؟ .....  

شاید همه این ها باشه و شاید هم دلیلی مشابه همین دلایل وجود داشته باشه ...  

خلاصه اینکه  انرژی صرف می کنی و قبول می شی .... برای من چون مهندسی سخت افزار خونده بودم فکر می کردم بهتره که برای ارشد هم معماری بخوانم نتیجه این که وقتی قبول شدم  با وجود اینکه اصلا به پرداخت شهریه عادت نداشتم رفتم و ثبت نام کردم و گفتم خوب ارشد فرق می کنه ...  

اما نمی دونستم که تو دانشگاه آزاد برای نفس کشیدن هم باید پول بدی ...  

وقتی وارد دانشگاه می شی اگه کارت دانشجویی همراهت باشه یکی وراندازت می کنه اگه نباشه ازت سین جیم می کنه ...  

موقع انتخاب واحد سیستم شبه اتوماتیک هست یعنی بدون داشتن برگه با امضاء مدیرگروه انتخاب واحد الکترونیکی ات ارزش نداره ...  

برای پرداخت شهریه باید حواست باشه که فیش بانکی رو گم نکنن و یا درست ثبت کنن و تا زمان فارغ‌التحصیلی هم همه فیش های بانکی رو نگه داری ....  

برای حذف پزشکی یک ترم درگیری و نمی تونی به موقع انتخاب واحد کنی و مجبوری با کلی استرس آخر ترم انتخاب واحد کنی البته حتما باید استاد ها حضورت رو در کلاس تائید کنن ... این یعنی باید بتونی در مدت کوتاه یا در واقع خیل یکوتاه استادهای اون ترم ات رو و مدیرگروه رو همزمان پیدا کنی و از اون ها امضاء بگیری ...... 

اگه بخوای مرخصی بگیری بیشتر از یک ترم درگیری تازه باید حواست باشه از هر درخواستی که به آموزش تحویل میدی یه 100 تایی کپی بگیری آخه گم شدن نامه ها و ... رواج داره .  تازه بعدش درگیر یه شورایی می شی که نمی دونم چرا اینقدر تاخیر زمانی دارند .....

 

البته تو دانشگاه آزاد برای همه چی با پول راه حل وجود داره ...   

استادهای دانشگاهی که من بودم ( علوم و تحقیقات ) خیلی ها از دانشگاه های سراسری بودن اما متاسفانه نگاهشون به دانشجو ها یه جیب پر از پول بود .... و اصلا مهم نبود هدف از ارشد خواندن چیه ...  

....

   حتی برای انصراف هم باید پول بدی....  

برای اینکه مدرک کارشناسی ات رو بهت بدن باید سفته بذاری ....

حالا دیگه خودتون حساب کنید ....

 

چرا هوش ؟‌ 

حالا تصور کنید که وقتی وارد می شی اون انتظاری رو که از گرایشت داشتی نمی بینی و برات هیچ هیجانی نداره اما ادامه می دی چون می ترسی به هر حال ریسک است و ...  

اما هر چی جلوتر میری بدتر میشه ... حالا دوره ارشد میشه مثل دوره کارشناسی ... فقط می خوانی چون از تغییر می ترسی ... از حرف مردم می ترسی و...  

اما یه جایی شانس میاری توی تحقیقات برای انجام درس سمینار علاقه مندی ات رو پیدا می کنی ... بعد از 2 سال هیجان رو احساس می کنی ... اما می فهمی که کاش مبنای علمی این موضوعات رو خونده بودی ... وقتی یه کم کنکاش می کنی اون ها رو تو یه گرایش دیگه پیدا می کنی ... و بدون اون ها ادامه دادن فایده ای نداره ...  

خوب بهترین تصمیم از نظر خودت چیه ؟‌ 

برای من بهترین تصمیم این بود ... جلوی ضرر رو از هرجا بگیری منفعته ....  

با وجود اینکه این همه هزینه کردم .... اما خوب تجربه بود و تجربه خوبی بود ... خیلی چیزها یاد گرفتم .... هدفم رو پیدا کردم ... و حالا با دید باز برای ارشد درس می خوانم ....   

زندگی

کاش می شد سرنوشت از سر نوشت .....

دلشوره !

یکمی دلشوره دارم ... دلم می خواد یه چیزی باشه که برای من  یه نیرو محرکه قوی باشه برای رسیدن به رویا هام .... درباره آزمون ارشد وقتی وبلاگ بچه ها رو می بینم واقعا دلشوره می گیرم انگاری تو دلم رخت می شورن !!!!  

گاهی دلم می خواد کاش یکی بود که با هم درس می خواندیم ... شاید اینجوری بعد از ۲ ساعت درس خواند مثل فنر از جام نمی پریدم و بعد دوباره برای شروع مجدد دچار اینرسی نبودم ....  

درس ها برام آشنا و آسون هست اما باید خوند ... می دونی حتی فکر یه شروع تازه هم جذاب هست ... امیدوارم نیرویی باشه تا همت کنم ....

وزن جدید من !!!

من هفته پیش شنبه رژیم غذایی ام رو برای لاغر شدن بطور جدی شروع کردم !!!!  

دو روز پیش یعنی شنبه صبح خودم رو وزن کردم !!!!!!!!   

 

 وزن قبلی : 62

وزن جدیدم : ‌59.9  !!!! 

نگید خوب بگو 60 ، 100 گرم که ارزش این حرف ها رو نداره !!!‌ اما باور کنید همین که این 100 گرم از رده 60 بودن منو وارد رده 50 بودن می کنه خیلی حس خوبیه به آدم انگیزه میده !!!!  

رژیمم هنوز ادامه داره !!!  

خیلی خوب میشه که ورزش رو هم اضافه کنم .... سعی ام رو می کنم ....

ناظر کیفی ؟؟؟؟!!!!

یه روزی بعد از پایان سریال تلویزیون خواهرم خیلی جدی پرسد این آقای « ناظر کییفی» کیه که تو همه سریال ها هست ؟؟؟؟ 

تنبلی!!!!!!!!

هنوز نتونستم یه برنامه منظم داشته باشم ! فرصت زیادی نمونده و من می دونم که خیلی ها هستن که تازه از دانشگاه فارغ التحصیل شدن و یا قرار بشن و هیچ کاری غیر از درس خواندن ندارن !‌ اما من هم رویای خودم رو دارم و می خوام همه تلاشم رو برای رسیدن به رویا ام کنم !!!!  

دیروز اصلا درس نخواندم !  .... چرا؟ .... تنبلی!!!!!  

اما همین جا به خودم قول میدم که مرتب و پیوسته درس بخونم حتی اگه کم باشه !!!!   

تیک تاک ...

زمان می گذره و من فکر می کنم که چقدر کار انجام نشده دارم  ... گاهی هم به این  فکر می کنم که اگه وقت رفتن برسه اونوقت با وجود این همه کار انجام نشده  چه احساسی خواهم داشت...  

به زودی یه لیست از رویاهام و کارهایی که می خوام انجام بدم تهیه میکنم ......  

بین من و روزگار فقط یک برنده هست و اون هم منم .... این و بارها بهش ثابت کردم...

درس درس درس ...

شروع کردم به درس خوندم اما به شکل لاکپشتی !!!!!‌ اما هنوز امیدوارم ! 154 روز فرصت دارم و می خوام که از این فرصت استفاده کنم ....  

یه چیزی که خیلی امیدوارم می کنه اینه که وقتی درس ها رو می خوانم هنوز یادم هست و برام اسون هستن !!!!‌ 

برنامه ریزی

سلام  

این روزها فعال شدم !   

دیروز با همسر نازنینم رفتیم انقلاب و دوباره (بعد از ۳ سال ) من برای خرید کتاب های آمادگی آزمون کارشناسی ارشد کلی پول دادم !!!!‌

تصمیم گرفتم برنامه درس خوندنم و روند پیشرفت درسی ام رو اینجا بنویسم ! دیدنش به خودم هم انگیزه بیشتر میده !

چند تا نکته هست که شاید بین من و بقیه کنکوری های ارشد 90 فاصله میندازه !

اول اینکه من انشجوی ارشد بودم (دانشگاه ازاد اسلامی) و دیگه نخواستم که اونجا ادامه بدم تو پست های قبلی علتش رو گفتم ...

دوم اینکه کار می کنم و در هیچ شرایطی نمی تونم کارم رو تعطیل کنم !

سوم : با وجود این مساله که خونه و زندگی هم دارم و درگیر مسائل خانوادگی هم هستم یکمی باید  برنامه ریزی دقیق تری داشته باشم !‌

هر جوری حساب می کنم بیشترین زمانی که من می تونم در شبانه روز درس بخونم 5 ساعته ! فکر میکنم اگه همین زمان رو بتونم ثابت نگه دارم هم خیلی خوب هست !  به هر حال برای من که یکبار دانشگاه آزاد رو تجربه کردم و می دونم اونجا چه خبر هست امتحان دوباره اش اشتباه ! همه تلاشم این هست که سراسری قبول بشم !‌ همه تلاشم رو می کنم ....

 

زندگی پیچیده !

این روزها آقای همسر خیلی تحویلم می‌گیره ! چرا نمی دونم .... با این که فکر می کردم به خاطر این که با پدر و مادرش بحث کردم احتمالا باید از دست من ناراحت باشه !‌ هر چند این بحث درباره خود همسری بود و من بدون اینکه کوچکترین بی احترامی ای کنم کاملا منطقی جواب دادم هرچند برای اونا فقط منطق خودشون درست هست و همیشه اون ها هستند که درست می گویند !! خلاصه این که فعلا عروس بده هستم چون زیر بار حرف زور نمی رم و نمی تونم در مقابل حرفی بر خلاف منطق خودم ساکت باشم و یا بدتر بگم حق با شماست !‌ بدترین قسمت ماجرا این هست که این ماجرا هر چند ماه یک بار تکرار می شد و من همیشه با این تصور که به هر حال پدر و مادر همسری نگرانش هستن و از خیرخواهی اونهاست که این رفتار رو دارن یه جورایی راضی نگهشون می داشتم اما این بار دیگه پایانم ظرفیت من بود ! آخه وقتی بعد از 5 سال می فهمی که ادم هایی که همیشه سعی داشتی با هاشون جوری رفتار کنی که انگار پدر و مادر خودت هستن اصلا تو رو به عنوان عضوی از خانواده قبول ندارن و به نظر اون ها فقط یه پرستار یا کلفت هستی که باید پسرشون و تر و خشک کنی  و با وجود این که بیرون از خونه کار می کنی باید همه کارهای خونه رو هم خودت انجام بدی و ... وقتی هم با منطق باهاشون حرف می زنی می گن فکر تو غلطه !!!!!   و یا اینکه یه جوری بهت بگن که تو برای ارث ومیراث ما نقشه کشیدی اما ... بدتر از همه این ها این که به مامان خانمی زنگ زدن و گفتن که  برای من آینده و زندگی آقای همسر اهمیتی نداره و من فقط به فکر کارهای خودم هستم و با خدم اینجوری فکر می کنم  که هر وقت هم دلم خواست طلاق می گیرم !!!!!!  

شما بگید حق ندارم فکر کنم که ارتباط داشتن با کسانی که برای من احترام و ارزشی قائل نیستن لزومی نداره !!!؟؟؟؟

نکته جالب اینجا است که  همسری نه تنها به نظر از دستم ناراحت نیست بلکه یه جورایی برای این که من ناراحت نشم از هر گونه برخورد خانوادش با من و یا بالعکس جلوگیری می کنه ! حتی این بار که رفتم شمال وقتی گفتم من خونه پدر و مادرت نمی آم قبول کرد ! شاید برای اینه که به من حق میده !!!  

راستش این ماجرا برام چیزهای خوبی به همراه داشت :  

1- همسری برای حرف ها منطقی من احترام قائله و همیشه پشتیبان منه !  

2- احساس می کنم حال روحی ام خیلی خوبه ! توی این 5 سال با هر زنگ تلفن یا دیدار بخصوص اگه این دیدار در تنهایی بود دچار استرس و اضطراب می شدم برای این که فکر می کردم نکنه بخوان دوباره به من یا همسری گیر بدهند!!!!  

 

ماجرای فرش من !

دیشب از شمال برگشتیم !  از اونجایی موقع خرید جهیزیه خون مامان خانمی رو توی شیشه کردم و پاهای خودم رو تو یه کفش که من فرش فانتزی می‌خوام ! مامان خانمی هم برام خرید !! (البته ارزون تر از فرش واقعیه !) اما بعد از گذشت ۲ سال که فرستادمش شسته بشه وقتی برگشت فهمیدم که دو سال قبل چه .... !  

نمی دونم کی به این خارجی ها گفته شما می تونیین فرش تولید کنین ! با اجازه تون فرش خارجی و فانتزی بنده از اونجایی که بافته نبوده تار نداشته و پود هاش با چسب!!!!!!!! به یک لایه پارچه آهار داده چسبیده بوده می تونین تصور کنین که بعداز این که از قالیشویی برگشت چه شکلی بوده ! آهار پارچه زیری رفته بوده و چسب ها هم به خاطر آب گرم گلوله گلوله شده و... بدتر از همه که اگه پهنش هم می کردی بعد از یک ساعت زیرش یک کوه از خاکه چسب جمع می شد ... کار به جایی رسید که عصبانی شدم و جمعش کردم و اقای همسر بردش تو انباری ! خونه شد بدون فرش !!! (چون خونه قبلیه کوچیکتر بود همون یک تخته فرش کل خونه رو پر می ‌کرد بعد هم که آمدیم توی این خونه با این که بزرگتر بود فرش دیگه ای نخریدم !)‌ 

این سری که رفتم شمال به اصرار مامان خانمی شیر شدم و رفتم ۲ تخته فرش خریدم اما این دفعه فرش واقعی و البته ایرانی !!!!!

شروع !

 دیروز برای کلاس های آمادگی ارشد ثبت نام کردم .... به دو دلیل شرکت توی این کلاس ها رو ضروری می دونم اول این که از زمان فارغ‌التحصیلی دوره کارشناسی من تا الان 5 سال گذشته و من توی این مدت درگیر درس های کارشناسی ارشد بودم ... دوم این که با توجه به این که سر کار می‌رم حضور سر کلاس ها برای من به عنوان وقت مفید درس خوندن هست و در واقع مانع هدر رفتن وقت محدودم میشه !!!!!!!!!!   

امروز قراره با اقای همسر بریم شمال (خانه پدری ، البته خانه پدری هر دو ) ! قراره که کسی از این تصمیم عجیب من برای درس خواندن مجدد خبردار نشه ! باید برم ببینم از رفرنس هام چند تاشون خونه مامان خانمی هست بردارم بیارمشون ! احتیاج به یه برنامه ریزی منظم و دقیق دارم تا از پس این رقابت نسبتا نفس گیر بر بیام ...  

الان هم باید برم خونه تا وسایلمون رو جمع کنم که وقتی آقای همسر اومد بلافاصله بتونیم راه بیفتیم ! 

 

این روزها برای من هم دعا کنید.

بی حوصلگی

دو روز هست که بی حوصله ام .......... سیستم خواب و بیداری ام به هم ریخته ...  

 

تعویق امتحان IELTS

قرار بود برای اول ابان تو امتحان IELTS شرکت کنم !!! اما با توجه به اینکه آزمون کارشناسی ارشد اوایل اسفندماه برگزار میشه و من با وجود رقابت شدید فرصت زیادی ندارم و احتمال داره هر دو تا رو خراب کنم ! ترجیح می دم اولویت هاشون رو عوض کنم و با وجود اینکه هر روز یه زمانی رو به زبان اختصاص می دم اما بیشترین انرژی ام رو بذارم رو امتحان کارشناسی ارشد !!!  

شمارش معکوس ....  

غیر منصفانه

دیروز رفتم بانک ! بالاخره موفق شدم و شانس آوردم چون مسوول باجه گفت که اگه نمی آمدی احتمالا کارتت هفته دیگه باطل می شد.... صبح که حاضر می شدم آقای همسر گفت می خوای باهات بیام ... منم از خدا خواسته قبول کردم.... یادتونه تو پست قبلی شاکی بودم که چرا همراهم نمیاد حالا واقعا شرمنده ام ...   

پ.ن :‌آقای همسر تا ظهر بدون اینکه حتی یک بار اخم به ابرو بیاره توی این گرما با من بود تا همه کارهام رو انجام بدم ...