روزهای تنهایی

این هم یه جور دفتر خاطرات اما از نوع دیجیتالی ؟!

روزهای تنهایی

این هم یه جور دفتر خاطرات اما از نوع دیجیتالی ؟!

تا کی ؟؟؟

تا کی می شه تحمل داشت ....  

صبر تا کی ؟؟؟

دلم خیلی گرفته ...

دلم خیلی گرفته ... 

 چقدر دوستت دارند و تو جقدر دوسشون داری؟  

اهمیت ادم ها به جیه؟  

گاهی فکر می کنی.... بر میگردی به عقب نگاه می کنی...  

بهترین روزهای جوونیت تو استرس عذاب اشک و شنیدن حرف این و اون گذشته  ... اما صبر کردی دعا کردی .. باور کردی و یه جورایی حمایت کردی ...  

و حالا بعد سال ها می شنوی که با کسانی که باور نکردند ... زخم زبون زدند .... استرست دادند ... تحقیر کردن یکی هستی ....    

کاش می شد سرنوشت از سر نوشت ....  

دلم می خواد توی این دنیای بزرگ گم بشم ....

کاش بودی ....

این روزها خیلی بهت فکر میکنم.... راست می گن دختر بدون پدر سایه نداره ... کاش بودی ....  

اگه بودی سرم  بالا بود جلوی همه و پشتم قرص ... انوقت هیچ کس هیچ کس نمی تونست بگه بالای چشمات ابرو هست  اما حالا ....  

هر چی بیشتر میگذره بیشتر حس می کنم نبودنت را....  

کجایی.... ببین خانم دکترت قراره عروس بشه اما  تو نیستی ... نمی تونم  جای تو باشم ... همه جا سعی کردم باشم  اما اینجا دیگه نمی تونم ...  

طاقت ندارم وقتی خواهش می کنه که همسر من برادرش باشه ... پدرش باشه ... اما ....  

چه جوری بهش بگم که شوهرم نمی خواد.... که این درد رو درک نمیکنه ...  

کاش بودی .... اخ اگه بودی ... از کی شکایت کنم ... از خدا ... از زندگی ... از روزگار ... از قلب مهربون تو که غم از دست دادن یه عزیز رو تاب نیاورد ... از کی؟؟؟؟  

یعنی اشتباه کردم ....  

کاش بودی .............

دوست گم شده من

هنوز هم به جستجوی دوست گم شده ام هستم اما ..... نمی دونم می تونم دوباره ببینمش یا نه ؟ عجیب اینه که دوتا دوست که همه جوره با هم فرق می کردیم اما خیلی دوست بودیم  و دوستم یه دل دریایی داشت ... این روزها خیلی به یادشم ... یاد دبیرستان ، درس خواندن واسه کنکور ، کلاس رفتن ، کتاب خریدن ، قبولی دانشگاه هردو مون  ، نامه نگاری ها  ، ازدواج دوستم ، خرید عروسی اش ، پرو لباس عروسش (که وقتی لباس اجاره ای اندازش نبود برای این که بدون چجوریه من و وادار کرد به جاش پرو کنم ) ، شب حنابندونش ، روز عروسی (آرایشگاه وآتلیه و ... ) و یه مهمونی دو نفره تو خونه خودش ... خودم و خودش ... آخرین بار کی دیدمش... شاید روز نامزدی خودم ... نمی دونم ... فکرکنم الان 5 سال هست که ندیدمش ...  

دلم براش تنگ شده خیلی ...  

بهناز عزیزم  دلم خیلی برات تنگ شده ... کاش میدیدمت ..............

سردرگمی ...

این روزها خیلی سردرگمم .... نمی دونم می خواام چی کار کنم ... اینقدر کار تو فکرم هست که نممی تونم اون ها رو سرو سامون بدم  ....  

شاید هم هیچی تو سرم نیست ... کی میدونه ...  

خیلی حساس شدم ... تقریبا هیچ کاری انجام نمی دم ... برای خوندن درس هام برنامه ریختن اما انگار دارم دنبال یه محرک میگردم ... به خودم می گم شاید این محرک هیچ وقت نباشه ........  

اما انگار خودم هم گوش نمی دم ...  

حس ادمی رو دارم که داره تو باتلاق فرو میره .... وقتی دست و پا میزنی باا سرعت بیشتری میری پایین اما اگه حرکت نکنی این سرعت خیلی کم میشه ....  

ناراحتم از این که این روزهای خوب جوونی رو همینجوری هدر میدم  ..... اما حتی این ناراحتی هم نمیتونه محرک باشه برام ....  

سلام دوباره

بعد ازمدت ها اومدم ...  

خبر :   تو امتحان امسال نتیجه دلخواهم رو نگرفتم و دوباره می خوام بخوونم ....   

از همه دوستای خوبم که تو این مدت همراهم بودم ممنون .......

۲۹ !!!!

29 سال پیش شب یلدا به دنیا اومدم ... البته چه به دنیا اومدنی .... از اونجایی که یه کم زیادی توپل بودم(950/5 کیلو )  و دکتر مامانم هم اعتقادی به سزارین نداشت ... طفلک مامانم تا صبح اول دی ماه درد کشید تا من قدم رنجه کنم و به این دنیا بیام .....  

 

الان هم 29 سال تمام شد ...  

توی این 29 سال یه عالمه تجربه داشتم .... تجربیاتی در حد معجزه  شیرین ، تجربیات تلخ ، شادی ، غم  و....  

 امیدوارم از زمان مونده به آخر این بازی بتونم استفاده کنم ...

یه نظر بامزه ...

امروز نظرات تایید نشده رو که باز کردم یه نظر از یکی بود که باعث شد کلی بخندم ...  

فقط خود نظز ازسال شده رو منهای شماره تلفن میذارم ... خودتون بخونید ... 

 

سلام
اگر به دنبال فرد مناسبی برای ازدواج هستی و کسی رو در اطرافت نداری و معیارهای خاص خودت رو داری به موسسه همسان گزینی با 11 سال سابقه و بیش از 2000 عضو درسراسر ایران زنگ بزن اونجا با هر سلیقه ای میتونی کیس دلخواهتو پیدا کنی ساعت 3 تا 7 عصر
.xxxxxxxx( شماره تلفن )

مرخصی....

بالاخره یک ماه مرخصی بدون حقوق گرفتم .... نهایت سعی ام رو می کنم از این یک ماه حداکثر استفاده رو ببرم ....  

امیدوارم تمام این ضرر های مالی  برام هیجان و شیرینی موفقیت رو به همراه بیاره ...

حس نوشتن

این روزها اصلا حس نوشتنم نیست ... گاهی خیلی چیزها میاد تو ذهنم اما به همون سرعت هم میره ....  

دلم گرفته ....

این روزها دلم خیلی گرفته .... خیلی ... دیشب خبر فوت پدر یکی از دوستام رو شنیدم ....  

برگشتم به 7 سال پیش ....  

یه کم تنبل شدم تو درس خواندن ! میدونم خیلی بده اما ....

دوست جدید

سلام  

نمی دونم چرا دلم یه دوست تازه می خواد که اصولا من رو نشناسه از صفر صفر ...  

واقعا نمی دونم  چرا ؟  

اما دلم می خواد یک دوست غیر از دوستای  فعلی ام ...  

فقط یکی که یه کم روحیاتش و فکرش به من نزدیک باشه ...

اضطراب!

گاهی دچار اضطراب میشم و احساس می کنم قلبم داره تو دهنم میزنه  !!!! چرا نمی دونم ! این روزها میزان خوابم خیلی کم شده (نسبت به قبل)‌... با همه این ها هنوز تو مدیریت کردن درس خواندنم مشکل دارم !‌  

اما همچنان پابرجا و امیدوار ادامه میدم !‌!!!‌ 

اوضاع درسی ام بد نیست هر چند هنوز هیچ آزمون آزمایش ای شرکت نکردم اما میدونم پتانسیل لازم برای قبولی را دارم ........

پدر

امروز 18 ام مهرماه است . سال 1382 یعنی 7 سال پیش چنین روزی دقیقا توی همین لحظه ها پدر نازنینم برای همیشه رفت !‌  

سال سوم دانشگاه بودم !  

به عشق پدر درس خوندم برای این که هر وقت درس می خوندم اشتیاق و افتخار رو تو چشماش می دیدم ... هر بار که همکار هاش و می دیدم از پدر می پرسیدن این خانم مهندس اتِ ؟ پدر هم با افتخار می گفت آره !!! ( آخه پدر یه خانم دکتر هم داشت ! خواهرم یک سال قبل از فوت پدر پزشکی قبول شد ! ) ....   

 تازه دانشگاه ها شروع شده بود و من هم از اول مهر رفته بودم دانشگاه به خاطر خوابگاه و ... نمی دونم یا در واقع اون موقع نمی دونستم که چه بلایی سرم اومده که به شدت دلتنگ و بی‌قرار خونه بودم .... 2 هفته بعد از مهر به مامانم زنگ زدم و گفتم من دلم گرفته می‌خوام بیام خونه مامانم هم شاکی که تو که تازه رفتی برای چی می‌خوای برگردی مردم چی میگن !!! اون موقع با آقای همسر دوست بودم البته خانواده های هر دو تامون می‌دونستن !  واسه همین مامانم شاکی بود و فکر می کرد من دلتنگ اونم !  

بعد از دو -سه روز اصرار من یه عصر مامان خانمی زنگ زد و گفت پدرت میگه چرا بچه رو اذیت می کنی اگه دلش می‌خواد بیاد بگو بیاد !‌ منم از خدا خواسته همون موقع وسایلم رو جمع کردم و راه افتادم !  

صبح زود که رسیدم خونه پدر بیدار بود و منتظر ! ساعت 5:30 روز پنجشنبه بود .  

کلی اون روز خوش گذروندیم با خواهر ها !  

صبح جمعه پدر اومد تو اتاقم و با خنده گفت تو قرار بود برای من کیف پول چرم بخری من هم که اونقدر بی تاب برگشتن خونه بودم پاک یادم رفته بود بهش گفتم یادم رفت ببخشید دفعه بعد حتما می‌خرم غافل از این که دفعه بعدی وجود نداره ....  

ظهر جمعه موقع ناهار رفتم تو اتاق پدر . پدر نارسایی قلبی داشت و گاهی خسته می شد و می خوابید . رو تختش دراز کشیده بود برای ناهار صداش زدم  گفت الان میل به غذا نداره و می‌خواد استراحت کنه ... اخرین باری بود که صدای پدر رو می شنیدم .... 

وسط ناهار بودیم که حالش بهم خورد و تا رسیدن آمبولانس آقای همسر اومد ( اونم دکتره !) اما فایده ای نداشت وقت رفتن پدر همون روز و همون لحظه بود ...  

تازه فهمیده بودم که بی‌تابی و بی‌قراری من به خاطر چشم انتظاری پدر بود و عجله اش برای رفتن ....  

باورم نمیشه 7 سال گذشت ....  

هنوز هم قلبم می‌گیره ....  

دلم خیلی براش تنگ شده خیلی ... حسرت بوسه زدن به دستاش به دلم موند !

 

پ.ن : تو خونه ما از اول بهمون گفته بودن ما پول نداریم که شما برین دانشگاه آزاد ( اون موقع غیرانتفاعی اصولا یکی - دو تا بود )‌ درس بخونین سراسری قبول بشید یا هیچی !!!

توهین !

گاهی میشه که یکی میاد اینجا و هر چی دلش می‌خواد به من میگه ! آخریش برای پست قبلی ام بود که رسما به بنده گفتن دزد !!!!‌چرا ؟؟؟  

میگم چرا ؟  

چون تو زندگی ام به من یاد داده بودن باید درس بخونم تا بتونم پیشرفت کنم !!! من هم خوندم نه فقط برای پیشرفت یه دلیل بزرگ داشت که تو پست بعدی میگم !  

 درس خوندم وبا رتبه خیلی خوب یکی از دانشگاه سرسری مادر کشور قبول شدم ! بعد از فارغ‌التحصیلی 2 جا برای کار امتحان دادم برای هر دو هم رتبه 1 رو آوردم !!!‌ توی زندگی ام نه از خانواده شاهد بودم نه ایثارگر و نه جانباز و.. هیچ جایی هم پارتی نداشتم غیر از خدا بقول مادرم ! همیشه وقتی برامون دعا می کنه میگه خدایا بچه های من پارتی ندارن تو پارتی شون باش !!! مادره دیگه !  

 اولین جایی که امتحان دادم به دلیل تبعیض جنسیتی و این که من خانم بودم قبولم نکردن ! و جای دوم تنها به دلیل تخصص و رزومه کاری ام و بدون توجه به هیچ چیز دیگه‌ای قبول ام کردن !!!!!  

حالا یه بی انصافی میگه سهمیه داشتم و یا بدتر از اون میلیونی پول میگیرم و می دزدم !!!   

کاش بدون آگاهی به کسی تهمت نزنیم !  

 

پ.ن : من اگه از دانشگاه های پولی !چیزی میگم به خاطر تجربیاتم (چه در زمینه تحصیل و چه تدریس ) هست . من هم میدونم هستن کسانی که توی این دانشگاه ها درس خوندنو خیلی هم در کارشون متخصص هستن  اما تعداد این افراد خیلی کم اند ! نسبی باید در نظر گرفت .

 .  

پ.ن : این عقاید شخصی من هست شاید هم به دلیل نحوه برخورد تو خانواده با این دسته دانشگاه ها ست .  

 

پ.ن: یک ترم هم توی یکی از همین شاخه های دانشگاه آزاد درس می‌دادم  که بعد از ازدواج و تغییر محل زندگی و استخدام دیگه نرفتم !  

 

پ.ن : کاش این آقایی که توهین می کنه هم بخونه ! بعد به من نگه دزد !