-
دلم تا خدا گرفته ......
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 21:02
دلم خیلی گرفته خیلیییییییی ... تا خودِ خودِ خدا ...... حتی کنترل این اشک های لعنتی رو هم ندارم ...... نریز خواهش می کنم ... فقط غرور نیم بندم برام مونده ...
-
کاش میدیدی!!!
شنبه 20 اسفندماه سال 1390 20:52
ندیدی که چه با شور و شوق رفتم که یکمی قیافه ام از یکنواختی در بیاد شاید من و ببینی اما ندیدی .. سهم من از این همه شوق یه نگاه که به جای دیگه دوخته شده و بعد سوال « خوشگل شدم ؟» من یه جواب زیر لبی آره ... کاش میدیدی ... شاید هم نمی خوای که ببینی ؟ نمی دونم پاک گیج شدم .... سهم من از تو حتی وقتی درس نمیخونی هم هیچ ِ...
-
دل تنگی...
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 23:27
چرا دلم براش اینقدر تنگه ؟ کنارمه ...تو خونه ... میبینمش اما بودنش و حس نمی کنم ...اخم می کنه بی حرف ... دلم برای یه نگاه عاشقانه ...یه آغوش بی دغدغه آرامش بخش ... یه بوسه ... تنگ شده ......... اینه منو یاد اهنگ هم خونه گوگوش میندازه ........ هم خونه من ای خدا از من دیگه خسته شده کتاب عشق ما خونده شده بسته شده خونه...
-
داد
جمعه 19 اسفندماه سال 1390 12:45
دلم می خوادد بنویسم اما حس نوشتنم نیست .. این روزها احساسات ضد و نقیض دیوونه ام کرده ... بابا من می خوام برم یه جایی که هیچ کسی نباشه ... یه عالمه روز تنها باشم ... به کی بگم ... دست و پام رو باز کنید ......... می خوام تو تنهایی داد بزنم...
-
راز
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 14:37
تو زندگی رازهایی هست که تو سینه ات سنگینی می کنه .... رازهایی که مثل خوره روحت و می خوره .... نمی دونی گفتنش ارومت می کنه یا بدتر زخم دلت رو تازه می کنه ... کاش میشد سرنوشت از سر، نوشت ....
-
آرامش من
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 12:13
امروز حالم خوبه ... نه این که چیزی تغییر کرده باشه ...فقط وسط این همه تلاطم مادرم اومده ... بزرگترین ارامش دنیا... دیشب وقتی بغلش کردم آرامشی حس کردم که فقط آغوش مادر و نگاه مادر داره ... تازه می فهمم عشق یعنی مادر نه کسی دیگر ... حاضرم همه عمرم کنیزیش رو کنم فقط برگردم پیشش .... حال خوبی دارم خیلی خوب ... فکر این که...
-
حس زندگی
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 09:12
احساس میکنم افسرده شدم ... این روزهاهمه در گیر خونه تکونی هستند و هیجان سال نو همه جا هست الا تو دل من .... حس خونه تکونی ندارم .... حس غذا درست کردن ندارم ... حس بیرون رفتن ندارم ... حس کار کردن ندارم ... حس زندگی ندارم ..... این روزها انقدر سردم که سرمای وجودم خودم رو میلرزونه ..... دلم مامانم و میخواد یه آغوش بی...
-
یک سالگی
جمعه 4 شهریورماه سال 1390 15:23
این روزها اینقدر گرفته ام که حتی یادم رفت که تولد یکسالگی وبلاگم هست و من یک سال هست که کم و بیش اینجا می نویسم ....
-
کار یا ....
سهشنبه 1 شهریورماه سال 1390 23:47
بابا من می خوام برم تو این خیریه ها کار کنم ... با روحیه ام جوره .. یه کم حقوق بدهند که قسط هام در بیاد و هزینه علم آموزی ام هم بشه خدا رو شکر راضی ام ..... یعنی به من کار میدن ؟؟؟ پ.ن : فکر کنم همه حقوقم رو میدم به همون جایی که کار میکنم و جاهایی که عضوم و یه کم هم برای یلدای عزیزم ....
-
سرنوشت !!!
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 15:10
شاید باید باور کنم که روزگار از من قوی تره و من در مقابلش شکست خوردم .... ولی نه هنوز ایستاده ام.... کاش می شد سرنوشت از سر نوشت .....
-
آرام باش
دوشنبه 31 مردادماه سال 1390 00:41
آرام باش حوصله کن آب های زودگذر هیچ فصلی را نخواهند دید....
-
تردید؟؟؟ خستگی ... روزمرگی...
جمعه 28 مردادماه سال 1390 23:14
مدتی هست که فکر میکنم چی دوست دارم ؟ دلم می خواد چه کاری انجام بدم ؟ از چه کاری لذت می برم ؟ اگه مشکلی در خصوص میزان درامد نبود اونوقت چی کار می کردم ؟اصلا دلم می خواد کار کنم .... دلم می خواد درس بخونم ... منظم وبرنامه ریزی شده ! اما ... به شدت دچار روزمرگی ام ... حتی تو زندگی مشترکمون هم یه جورایی دست و پا میزنم...
-
دفتر...
شنبه 22 مردادماه سال 1390 00:59
نمی دونم چرا اینقدراز دفتر و جمع کردن دفتر خوشم میاد یعنی مریضم ؟؟؟؟
-
خواب یا دلتنگی ؟!
جمعه 21 مردادماه سال 1390 02:12
نمی دونم چرا این روزها کم می خوابم ... شبها خوابم نمی بره ! شاید دلم برای لالایی مادر تنگ شده ... آخرین باری که مادر رو دیدم 31 خرداد بود ... 10 روز دیگه میشه 2 ماه !!! دلم تنگ شده براش ... شاید بچه های من هم با من همین کار رو کنن ... پ.ن : هنوز بچه ندارم اما دلم می خواد یه خانواده شلوغ داشته باشم مثلا 4 تا بچه !!!!
-
چرا؟
شنبه 18 تیرماه سال 1390 18:14
چرا بعضی روزها اینقدر عصبانی ام .... امروز حتی تماشای ویترین مغازه ها هم آرومم نکرد .... چراااااااااااااااااااا؟ زندگی خیلی کوتاهه ... خیلی.... پس ؟؟؟؟؟ پ.ن : من هنوز به دنبال دوست ام هستم
-
من یه مشاور می خوام ...
سهشنبه 7 تیرماه سال 1390 02:11
بازم دارم درس می خوانم ... می تونید بگید این چه خجسته است که ... اما هر کسی تو زندگی یه چیزهایی بهش هیجان می ده منم درس خواندن بهم هیجان و حس جوونی میده ... اما کودک درونم خیلی شیطونه و احتیاج به یه مشاور دارم که مانیتورم کنه و کمکم کنه این بچه شیطون و مهارش کنم ... کسی یه مشاور خوب برای دوره کارشناسی ارشد کامپیوتر -...
-
تا کی ؟؟؟
شنبه 28 خردادماه سال 1390 22:12
تا کی می شه تحمل داشت .... صبر تا کی ؟؟؟
-
دلم خیلی گرفته ...
شنبه 28 خردادماه سال 1390 03:33
دلم خیلی گرفته ... چقدر دوستت دارند و تو جقدر دوسشون داری؟ اهمیت ادم ها به جیه؟ گاهی فکر می کنی.... بر میگردی به عقب نگاه می کنی... بهترین روزهای جوونیت تو استرس عذاب اشک و شنیدن حرف این و اون گذشته ... اما صبر کردی دعا کردی .. باور کردی و یه جورایی حمایت کردی ... و حالا بعد سال ها می شنوی که با کسانی که باور نکردند...
-
کاش بودی ....
شنبه 28 خردادماه سال 1390 02:01
این روزها خیلی بهت فکر میکنم.... راست می گن دختر بدون پدر سایه نداره ... کاش بودی .... اگه بودی سرم بالا بود جلوی همه و پشتم قرص ... انوقت هیچ کس هیچ کس نمی تونست بگه بالای چشمات ابرو هست اما حالا .... هر چی بیشتر میگذره بیشتر حس می کنم نبودنت را.... کجایی.... ببین خانم دکترت قراره عروس بشه اما تو نیستی ... نمی تونم...
-
دوست گم شده من
دوشنبه 23 خردادماه سال 1390 15:29
هنوز هم به جستجوی دوست گم شده ام هستم اما ..... نمی دونم می تونم دوباره ببینمش یا نه ؟ عجیب اینه که دوتا دوست که همه جوره با هم فرق می کردیم اما خیلی دوست بودیم و دوستم یه دل دریایی داشت ... این روزها خیلی به یادشم ... یاد دبیرستان ، درس خواندن واسه کنکور ، کلاس رفتن ، کتاب خریدن ، قبولی دانشگاه هردو مون ، نامه نگاری...
-
سردرگمی ...
شنبه 21 خردادماه سال 1390 12:06
این روزها خیلی سردرگمم .... نمی دونم می خواام چی کار کنم ... اینقدر کار تو فکرم هست که نممی تونم اون ها رو سرو سامون بدم .... شاید هم هیچی تو سرم نیست ... کی میدونه ... خیلی حساس شدم ... تقریبا هیچ کاری انجام نمی دم ... برای خوندن درس هام برنامه ریختن اما انگار دارم دنبال یه محرک میگردم ... به خودم می گم شاید این محرک...
-
سلام دوباره
شنبه 21 خردادماه سال 1390 11:57
بعد ازمدت ها اومدم ... خبر : تو امتحان امسال نتیجه دلخواهم رو نگرفتم و دوباره می خوام بخوونم .... از همه دوستای خوبم که تو این مدت همراهم بودم ممنون .......
-
۲۹ !!!!
پنجشنبه 2 دیماه سال 1389 20:38
29 سال پیش شب یلدا به دنیا اومدم ... البته چه به دنیا اومدنی .... از اونجایی که یه کم زیادی توپل بودم(950/5 کیلو ) و دکتر مامانم هم اعتقادی به سزارین نداشت ... طفلک مامانم تا صبح اول دی ماه درد کشید تا من قدم رنجه کنم و به این دنیا بیام ..... الان هم 29 سال تمام شد ... توی این 29 سال یه عالمه تجربه داشتم .... تجربیاتی...
-
یه نظر بامزه ...
سهشنبه 23 آذرماه سال 1389 22:25
امروز نظرات تایید نشده رو که باز کردم یه نظر از یکی بود که باعث شد کلی بخندم ... فقط خود نظز ازسال شده رو منهای شماره تلفن میذارم ... خودتون بخونید ... سلام اگر به دنبال فرد مناسبی برای ازدواج هستی و کسی رو در اطرافت نداری و معیارهای خاص خودت رو داری به موسسه همسان گزینی با 11 سال سابقه و بیش از 2000 عضو درسراسر ایران...
-
مرخصی....
جمعه 19 آذرماه سال 1389 22:12
بالاخره یک ماه مرخصی بدون حقوق گرفتم .... نهایت سعی ام رو می کنم از این یک ماه حداکثر استفاده رو ببرم .... امیدوارم تمام این ضرر های مالی برام هیجان و شیرینی موفقیت رو به همراه بیاره ...
-
حس نوشتن
یکشنبه 14 آذرماه سال 1389 11:33
این روزها اصلا حس نوشتنم نیست ... گاهی خیلی چیزها میاد تو ذهنم اما به همون سرعت هم میره ....
-
دلم گرفته ....
سهشنبه 9 آذرماه سال 1389 13:52
این روزها دلم خیلی گرفته .... خیلی ... دیشب خبر فوت پدر یکی از دوستام رو شنیدم .... برگشتم به 7 سال پیش .... یه کم تنبل شدم تو درس خواندن ! میدونم خیلی بده اما ....
-
دوست جدید
شنبه 6 آذرماه سال 1389 23:04
سلام نمی دونم چرا دلم یه دوست تازه می خواد که اصولا من رو نشناسه از صفر صفر ... واقعا نمی دونم چرا ؟ اما دلم می خواد یک دوست غیر از دوستای فعلی ام ... فقط یکی که یه کم روحیاتش و فکرش به من نزدیک باشه ...
-
برنامه من ! ۳۰/۸/۸۹
یکشنبه 30 آبانماه سال 1389 13:40
بدقولی کردم شرمنده ! خواستم برنامه روزانه ام رو بذارم اما نشد ! حتی نتونستم بصورت یه فایل pdf هم بذارم ! هدف این مرور : 1- ریاضی مهندسی : 2- ساختمان گسسته : کامل (همه مباحث) 3- آمار : فصل اول + تست ها ، فصل دوم (متغیر های تصادفی تا آخر انحراف معیار) 4- محاسبات عددی : تا آخر درونیابی 5- مدار منطقی : طراحی مدارهای...
-
برنامه مرور!
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 13:16
بازم اومدم ! یه کم برنامه ریزی برای مرور طول کشید ! راستش اعتراف می کنم که وسط این همه درس گیج شده بودم ... اما امروز بالاخره موفق شدم. با توجه به این که یک سری از کتاب ها و جروه هایی که خودم دارم دیجیتالی اش رو تو اینترنت پیدا کنم !!! عجب چیزیه این تکنولوژی .... چون من نمی تونم سر کار کتاب باز کنم به دو دلیل اول این...